و سر انجام به این نتیجه رسیدم
آن هنگام که مادرم مرا در شکمش جا داده بود
از ابتدای بسته شدن نطفه
توده ای شبیه به خواب بودم
و درگذر هفته ها و ماه ها
دست و پا در آورده و به نوازدی بدل شدم .
نکند روحی که در من دمیده شده خمیازه ای بعد از بیدار شدن ازخوابی عمیق و دلچسب بوده باشد ؟
چه شبها که صبح میشود ،
زمان میگذرد
و خواب به چشمانم نمی آید .
شاید فکر به آینده
شاید مشغله های بیهوده
شاید مغزی که یادش میرود دستور خواب را صادر کند .
صبح میشود دیگر
-بیستمین روز از بیخوابی های شبانه
از هر چه داشتیم و نداشتیم چه ماند جز امید ؟
قرار است بسیار از امید بگویم ، از اندک خوشی که در این جهان برای ما باقی مانده است .
از روزهایی بگویم که قرار است آکنده از شادی و لبریز از عشق و دوستی و محبت باشد . از روزهایی که درها و دروازه ها به رویمان گشوده خواهد شد . روزهایی پر از صلح و آرامش که جهان به ما پاسخ مثبت خواهد داد .
جایی خواندم از کافکا نویسنده ی معروف آلمانی زبان نقل شده بود : آه ،چقدر امید ، دریا دریا امید . ولی نه برای ما
راستش من جور دیگری فکر میکنم ، تنها دارایی ما در این دنیا خصوصا اگر در خاورمیانه و در ایران متولد شده باشی تنها و تنها و تنها امید است . امیدی که اول از همه نباید از خودمان و دوم از دیگران دریغش کنیم . پس بهتر است بگوییم :
آه ، چقدر امید ، دریا دریا امید .بخصوص برای ما .ما ایرانی ها .
هر چند بد موقعی ست برای ایران و ایرانی بودن اما مگر آدمی چه دارد جز همین امید .
بیایید امید هایمان را دست به دست کنیم تا از دست نروند ، تا از دست نرویم .
به امید روزهایی روشن .
درباره این سایت